من همانی هستم که در گیر عشقش بودی یادت می آید من همانی
هستم که حتی اگر این روزها هر دویمان بی تفاوتی کنیم گاهی سخت
میشود بگویی دوستش داری چون شان تو این نبوده است دوستش داری
ونمیداند دوستش داری ونمیخواهد دوستش داری و نمی آید ودوستش داری و
سهم تو از بودنش تصویر و حرفهایش است و رویایی در سرزمین خیالت دوستش
داری وسهم تو از این همه حرف فقط تنهایی ایست باید بازیگر شوم باید
سکوت و آرامش را بازی کنم و خط خند ه را به زور بر لبهایم بنشانم باز باید
مواظب اشک هایم باشم باز باید تظاهر همیشگی به همه بگویم خیلی
خیلی خوبم اینجا هیچ دردی ندارم فقط درد تو است باز باید خدا را صدا بزنم
یکی از این روزها یک میز دو نفره و دو صندلی یکی من ویکی خدا حرف نمیزنم
نگاهم کافیست تا او برایم اشک بریزد
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|