اطرافیانم فقط مرا از دنیای خیال بیرون می آورد ووقتی چهره مات ومبهوتم

را می بینند دیگر به سخنانشان ادامه نمی دهند وجودم از درون متلاشی

شده است من مانده ام با افکاری خسته که هر کجای ذهنم میروم مرا دنبال

میکنند وآرامش را دارد از من سلب میکند این عشق مرا به اسارت کشیده

است و آزادی را از من ربوده است این منم با نگاههایم هر روز به تو خیره

شده این منم که تنها جلو میرود اما افکارش مدام او را به گذشته می کشاند

آنقدر دنبال خود می برد که دیگر رمقی برای قدم نهادن در زمان حال نباشد

چه برسد به سیر در آینده ای کاش فراموشی سراغم را میگرفت تا دیگر هیچگاه

از این عشق یاد نمی اوردم تا نگریستن به چهره ات مرا به یاد حرفهای شیرینت

نمی انداخت کاش فراموش می شدی یا تو را همیشه در کنارم میداشتم تو

اینقدر غرق در ظواهر دنیا شده ای که دیگر عشق را فراموش کرده ای ووقتی کسی

با صداقت عشق را بر زبان می آورد برایت عجیب شده است میدانم تو حق داری

ولی من چقدر زود دلتنگت شده ام اما حس میکنم که زودتر از من گزینش

گزینه هاست که در پاسخنامه زندگی پر میشود وقدرت انتخاب را از من میگیرد

گزینه اول سالی بود که چشم باز کردم وعشق تو به استقبالم آمد وبه من

خوش آمد گفتاین گزینه درست در ذهنم نقش بست اما وقتی عشقم را به تو

ابراز کردم هر روز مرددتر شدم وشک کردم ودوست داشتم یکی پیدا میشد او را

قانعش میکرد بس که دعا *راز ونیاز* نذر *التماس کرده ام دیگر بریده ام دوست دارم

قاضی روزگار حکم صادر کند که برگ برنده من عشق تو باشد نه خواستگارانی باشند

که آنها عاشق من میشوند ومن هیچوقت عاشق آنها نخواهم شد نمیدانم تاوان

بی تفاوتی به آنها را میدهم چون قلب من فقط برای تو می تپد وتو هیچوقت باور

نخواهی کرد پاهایم رمق ندارد راه برود چه برسد به دویدن وپاهای من با معنای

ضربه غریبه است شاید تمام سوالات وچرا های من از تو اشتباه باشد من وتو

داریم بدون هم زندگی میکنیم پس نگذار لحظه های زندگیمان دور از هم وبا حسرت

بگذرد فقط این عشق را باور کن