دعوتت کرده ام به عشق ميزبان لبخندهايم شب نشينی چشمانم اين جا معرکه ای گرفته دوست داشتن ميان احرام دستانت پا بوس غزل های دلدادگی مان در مهتاب آغوشت پیراهن احساسم را کنار بزن بوسه بوسه عشق بنوشانم از جام لبهایت، و ملودی جانت را به تارهای تنم پیوند بزن و اگر تمام تنم بوسه میشد و تمام تنت لب شاید، میتوانستم ببوسمت ودریغ از لبان ناتوان من و ابدیتی که توئی از یک بوسه هزار باغ گل میشکفد هزار دریا هزار رود و هزار پرنده آواز میخوانند از یک بوسه هزار دریچه باز میشود و هزار افق اگر آن بوسه از لبان تو باشد و اگر آن بوسه بر لبان تو باشد و اگر آن بوسه از آن من باشد دلم میخواد بینِ شبها و روزهات بینِ دستها و نفسهات بینِ بوسها و لبهات چنان سرگردان شوم که نفهمم دنیا کدام طرف میچرخد ????یارم به یڪ لا پیرهن خوابیـده زیرِ نسترن ترسم ڪه بوے نسترن مستست و هشیارش ڪند اے آفتاب آهسته نِه پا در حــریمِ یارِ من ترسم صداے پاے تو خوابست و بیـدارش ڪند بچسب به من مثل دیدار دانه انگور با لب آن هم وسط تماشایِ فیلم های پر از بوسه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|