یلدا دلهرهی پلکهای من است که خواب تو را بیدار میکند تا رویایحضورت قصهی پرنیان صبح را در شب یلدایی موهایم زمزمه کند سانسور ميكنم خودم را اما بگذار نگاهم روی تنت عاشقانه مکث کند و انگشتانم از تنت زیباترین شعر جهان را بنویسد بگذار خودم را در کتاب خیال آغوشت پنهان کنم و روی جلد تمام کتاب ها بنویسم زندگی یعنی آغوش تو که چاپ دوم ندارد زمستان است و چشم کوچه از انتظارت سپید پرنده ی مهاجرم بگو با کدام برف می نشینی بر شاخسار تنهایی ام دلواپس سرما نباش اینجا از هیزم دل آتشی برایت روشن کرده ام خیال عطر تنت کنار بوی موهایت آذوقه این زمستان سرد و خشک آغوشت واژه واژهِ شعرهای مرا گرم می کند دوست داشتن تو چاشنی این روزهای زمستانی ست عجیب تو را بی دلیل دوست دارم نمیدانم شب های بی تو چه دارد که مرا تا قعر غم می برد و بیخوابی امانم را می برد اما می دانم که تنهایی بعد از تو تنهایی قبل از تو نمی شود فرقش قابل بیان نیست باید باشی و ببینی از خیال تو پرم و گس لبهایت همان نفسی است که کشیدم آنکه اول بار تو را کشید خیره ماند و درماند ما حسرت اوییم بوسیدن تو را به پوچی این هتلها کافهها ساحلها اگر تو نبودی اگر تو نباشی دریا غرق میشود در رگهایم ???????????? هیچ شرابی گوارا نمیشود مگر انسانی مجنون که انگورش را پرورش دهد انسانی خردمند که از آن مراقبت کند شاعری درخشان که آن را درست کند و عاشقی که آن را بنوشد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|