هرروز به شوق تو بهانه دست خورشید میدهم تابیدارم کند من تمام لبخندهای عاشقی راازلب هایت می نوشم جرعه جرعه چه تکرار زیبایست هرروزصبح بیدارشدن باخورشیدنگاهت باخنده های تو و امروز صبح باز هواے چشمانت را ڪردم هوای یک بوسه و نگاه معصومانهے ڪودڪانهات در ڪجاے این شهر خوابیدهای بوسه از ڪدام سو روانه ڪنم تا عطرش به لبانت بنشیند امروز هم شبیه دیروز با خیالت پنجره را باز ڪردم من بودم و خورشید و عابرے ڪه شبیه تو راه میرفت به فکر یک اتفاق نادر مثل پیامی از تو مثل یک سلام مثل یک دلم برایت تنگ شده مثل یک شب بخیر ساده دارم جان میکنم هر روز مرا ببوس آنقدر عمیق که تمامِ جانم مست شود اشک شوق از چشمانم بریزد و گونه هایم از شدت عشق تو تب کند بعضی روزها دلم یک معجزه می خواهد معجزهای شبیه به باران معجزهای شبیه به یک خیابان که از آنسویش تو بیایی و هوای خوب خیابان را به خانه ام بیاوری یا بگذار اینطور بگویم بعضی روزها دلم یک نفر را می خواهد که از آنسوی خیابان با باران بیاید با باران بنشیند و چکه چکه حال مرا و دلتنگی مرا را خوب کند من هر روز تــو را دچـار شـــده ام بــه قـــدر نفـــسی دریاب آغوشم را و به قدر بوسه ای دل بی قرارم را
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|