شب زیباترین ترانه می شود وقتی ک در رویا اغوشت را به من میسپاری و مرا در بستر گرم اغوشت میفشاری من در شور عشقم و چه نعمت بزرگی است اینکه صبحگاهان چشم باز کنی و کسی را ببینی که صدایش می کنی محبوب من چقدر خوب است که قهوه را در دستهای تو بنوشم و شب را در باغی معطربگذرانم چه نعمت بزرگیست عشقی که حامی اوست من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم آیا تو نام دیگری به غیر از محبوب من داری ترس ت را زمين بگذار و دستانت را در دستانم غرور را كنار بگذار و شانه هايت را كنارِ شانه هايت حيفِ تقويم است يك بهار ديگر را هم ورق بخورد و هيچ تاريخى را به اسم خودمان ثبت نكرده باشيم فكرش را بكن سالها بعد و بهارهایی که پرُ گل ميشود از دوست داشتنمان تو خیلی برام قشنگیا یعنی خیلی برام زیبایی اصلا تعریف من از زیبایی یعنی وجودِ تو میدونی داشتنت مثل جاری بودن مورفین تو رگای یه مریض بدحاله نمیگم حالم بده ها اتفاقا خیلی حالم خوبه ولی وقتی باخیالت خوب ترم وقتی هستی حالم بهتره وقتی هستی آرومترم بودنت یعنی دلگرمی دلگرمیِ زیبایی که به همه پوچی های دنیا می ارزه بي شک مظلوم ترين فرد تاريخ منم که شب ها يک تنه بدون سلاح با يک لشکر دلتنگي مي جنگم
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|