من منتظر هیچ اتفاقی نیستم من منتظرِ یک روزِ معمولیام که تو را معمولی دوست داشته باشم و تو خوشت بیاید تو آسمان صبح را به خانه ام آورده ای تو می توانی عشق باشی وقتی آفتاب می تابد روز پيدا می شود و من با دوست داشتنت دست به گريبان می شوم این منم که هر صبح دلم را به عشق و گلویم را به دوست داشتنت تازه میکنم این منم که هر صبح از تو خیر میخواهم از خدا برکت این منم که چون میخنده ذوق از درونم بیرون میدهد و به چشمانم میخزد این منم که میگویم عشق یعنی صمیمیتی از جنس دوست داشتن ات هر صبـح با خیال تــو آغاز میشود روزم لبخندم بوسه ام همه از خیال عشق تـــو پدیدار میشود ای تمام بهانه هایم دوستت دارم اگه بگم اندازه بوی کتاب نو دوستت دارم اگه بگم اندازه تار به تار مژه های سیاهت دوستت دارم اگه بگم اندازه عطر موردعلاقم دوستت دارم اگه بگم اندازه بارونای بهار دوستت دارم اگه بگم اندازه خونه به خونه ی پیرهنای چهارخونت دوستت دارم اگه بگم اندازه نوشابه بعد غذا دوستت دارم اگه بگم اندازه مشروب بعد مستی دوستت دارم اگه بگم اندازه خرت خرت برف تازه زیر پاهام دوستت دارم اگه بگم اندازه کارتونای بچگیم که صدبار دیدمشون دوستت دارم بازم دروغ گفتم علاقه ی من بهت خیلی بیشتر ازین حرفاست
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|