.....................



سلام عزیز دلم حالت چطوره خوبی راستی بابت موفقیتت بهت تبریک میگم 

عشق من خدا رو شکر که برنامه ات بهترین شد خیلی خوشحال شدم با اینکه 

از دیروز تا به الان اصلا حالم خوب نیست واقعا لحظه لحظه دردناکی رو 

سپری کردیم تا الان 300 پس لرزه ثبت شده یعنی داشتیم هر روز به به 

می گفتیم ازشروع 96 چقدر خوب هر روز بارون میامد تازه دو روز پیش 

ده دقیقه برف هم اومد دیگه واقعا خدا هم عجیب و غریب شده ولی داره 

درس خوبی به بنده هاش میده داره میگه هر چقدر هم مقام و پول و

جایگاه اجتماعی و. ......داشته 

باشید باز هم در برابر عظمت من هیچ هستید و اینقدر حرص دنیا رو نزنید

اگر بدونی چه هرج و مرجی در مشهد حکم فرما بود که 

نگو همه چی بوی اضطراب و دلهره میداد تو گوشم یکسره صدای زلزله 

می پیچید واقعا هم مداوم پس لرزه به گوش میرسید اولین زلزله که ساعت

10/40 دقیقه بود که من اولش فکر کردم داره ماشین کامیون از کنار 

خونمون رد میشه فکر زلزله رو نمیکردم با فریاد داداشم که گفت الناز برو 

زیر میز من داشتم به طرف اتاق داداشم میرفتم که مابین ستون خشکم زد 

انقدر وسیله های خونمون می لرزید که نگو مامانم که قرآن دوره بود و بابام

هم سر کارشون بودن وای انقدر ترسناک بود که نگو داداشم گفت بیا بریم 

وسط میلان بایستیم ما هم خودمون رو رسوندیم دم در اولش شوخی شوخی 

گذروندیم گفتیم از ما ترسو تر نبود که بیاد بیرون یکسره گوشی دستمون 

به بابام زنگ زدیم و مامانم و خواهرم و شوهر خواهرم حالا گوشی ها رو 

جواب نمیدادن بالاخره مامانم و بابام که جواب دادن گفتن شما همونجا بایستید حالا خواهرم با شایراد کوچلوخونشون تو آپارتمان طبقه سوم 

انقدر ترسیده بود که نگو توی طبقه های بالا تر خیلی وحشتناک بوده 

و ایلیا هم مدرسه بوده اون که خدا رو شکر دیده بچه ها هجوم آوردن اون

رفته زیر میز و خواهرم دیده زلزله شده رفته زیر میز بعد هم هر چه سریعتر خودش رو به حیاط میرسونه بعد که آروم شد سریعتر خودش رو 

خونه ما رسوند من با داداشم یکساعت دم در بودیم بعد خسته شدیم رفتیم 

خونه ولی خونه ما چون ویلایی هست 20 درصد زلزله احساس شد 

شوهر خواهرم هم تو دادگاه بوده ایشان هم طبقه سوم بوده بعد به خونه ما 

زنگ زد و گفت چرا گوشی ها رو جواب نمیدید نگرانتان شدم ما هم خندیدم 

به شوخی گفتیم مگه چیزی شده واقعا اولش به شوخی گذروندیم ولی وقتی 

خواهرم اومد انقدر رنگش پریده بود و حالش خراب بود که نگو اون خیلی 

تازه نترس هست و از هیچ چیز نمی ترسه گفت شما چرا بی خیال هستید 

و می خندید گفتم چکار کنیم باید روحیه داشته باشیم بعد هم مامانم و بابام و شوهر خواهرم رسیدن بعد هم عصر برامون مهمون اومد دختر خاله های 

مامانم بودن دیگه تا 10 شب خونمون بودن همه از زلزله می گفتن و بحث 

داغ شده بود بعدش که همه رفتن و مامان به خواهرم اینا گفت باشید اینجا 

منم خیالم راحت تر دیگه اونها هم بودن ما گفتیم بریم تو پارک بخوابیم یا 

هم بریم حرم بابام گفت بخوابید کی میخواد بره تو خیابون بخوابه دیگه خلاصه

مامانم هم گفت بدون بابات هیچ جا نمیام شوهر خواهرم هم گفت پس 

ما هم نمیریم یک اوضاعی داشتیم که نگو بابام که گرفت تخت خوابید و 

ما هم مثل سربازها خبر دار بودیم دیگه مامانم واسه همه نفری دو میلیون 

پول نقد و واسه من و خواهرم و خودش هر چی طلا داشتیم و کارت و..

رو تو پارچه و نخ تو گردنمون کردیم و آماده باش بودیم شب خیلی ترسناک 

بود اصلا هیچ کدوم ملک نزدیم که ساعت 13 یک زلزله دو دقیقه ای اومد 

بعد از اون پس لرزه بود دیشب همه اش می گفتم خدا یا به همه رحم کن 

واقعا هر لحظه فکر کنی که داری میری اون دنیا و هنوز به چیزهایی 

که میخواستی نرسیدی مخصوصا آدمی مثل من که میخواد 1000سال 

عمر کنه و هیچ وقت دوست نداره احساس پیری کنه و هنوز به تو عشقم 

نرسیدم و 

 تازه امسال دارم برنامه ریزی میکنم واسه عشقمون راستی 

تو شب آرزوها تو تلگرام سه ستاره برایت نوشتم کوتاه امیدوارم خودت 

خونده باشی که مطمئن هستم که خودتی فقط تو بیان عشق مغروری 

ولی من تلاش خودم رو واسه اثبات عشق می کنم البته اگر عمری بافی 

موند و در راه عشق ناکام نشدم چون الان حس می کنم هر لحظه داره 

خونه رو سرمون خراب میشه فقط برامون دعا کن به مامان عزیزت هم بگو 

که دعا کنند که به دعاشون این روزها احتیاج دارم راستی اگه زنده 

نمودم تازه داشتیم می گفتیم به به امسال چقدر خوبه هر روز بارون 

چقدر رماتیک شده بود یکهویی خدا عصبانی شده فکر کنم خدا از 

سال 95 داره همه شهرها رو دور میزنه امیدوارم دیگه واسه هیچ 

شهری هیچ اتفاقی نیفته الهی آمین دیگه کم از دست این آخوندها 

نمی کشیم که دیگه باز زلزله این وسط چه میکنه باز هم خدا رو شکر 

دیگه هیچ کس آسیب نبینه ببخشید ناراحتت کردم راستی بهت نگفتم 

پنج شنبه اون هفته عصر تا یکشنبه شب خونه دوست خانوادگیمون 

رفتیم که سی سال هست با هاشون رفت و آمد  می کنیم خونشون

رو بردن بجنورد اونجا رفتیم خیلی جایت خالی خوش گذشت





:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 17 / 1

و ساعت 4:59 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5627
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5772
بازدید ماه : 12016
بازدید کل : 782508
تعداد مطالب : 24296
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................