چقدر دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده بود راستی چکار می کنی 

حالت خوبه عزیز دلم راستی تولد گذشته ات مبارک الهی هزار ساله

بشی و همیشه تنت سالم و شاد باشی و همیشه خدا پشت و پناهت 

باشه ببخش که نتونستم روز تولدت بهت تبریک بگم جمعه اون هفته رفتیم 

مسافرت و تا سه شنبه آخر شب برگشتیم واسه همین امسال نشد ساعت 

پنج صبح بهت تبریک بگم ولی دلم پیش ات بود اول گفتم نمیام دیگه مامانم 

ناراحت شد قرار بود خواهرم بیاد باهام باشه که تنها نباشم دیگه مسافرت 

اجباری رفتیم با مامانم و بابام و داداشم رفتیم شهر تربت حیدریه پدر بزرگ

و مادربزرگم اونجا دفن شدن قبلا گفته بودم برایت حالا مامانم واسه ارثیه اش

چون کار های اداری داره و واسه اجاره دادن خونه و باغ باید گاهی اوقات بره یک خونه سیصد و پنجاه متری ویلایی با یک شش هزار باغ سهم مامانم شد 

خونه رو که این دفعه رفتیم اجاره دادیم به یک موسسه زبان و باغ هم یک 

مقدارش رو وقف مسجد کرد مابقی آن را فعلا بصورت قولنامه ای بین 

هممون تقسیم کرد مامانم که بعدا کارهای سندی اش رو درست کنند 

بیشتر کارهای مامانم رو شهر خواهرم انجام میده دیگه دغدغه ای نداره 

چقدر آدم دلش میگیره چقدر پدربزرگ و مادربزرگم زحمت کشیدن حالا 

خودشون نیستن و استفاده کنند خیلی ناراحت هستم واسه همین از وقتی 

که فوت شدن دیگه دوست ندارم تربت برم یاد خاطرات خوبی که باهاشون 

داشتم می افتم اگر چه ما نزدیک بیست سال ازشون دور بودیم و فقط 

تعطیلات تابستان و عید رو می تونستیم بریم ولی خیلی چیزها ازشون 

یاد گرفتم مامانم خیلی واسشون خیرات میده اگر چه اونا نیازی به خیرات 

ما ندارن چون موقع زنده بودنشون دست مردم رو خیلی خیلی گرفتن 

بگذریم بعد که اومدیم مشهد مهمون اومد دیگه نشد پنج شنبه رفتم خونه 

خواهرم یک کبک به نیتت درست کردم که چون با عجله شد قیافه اش خوب 

نشد چون شایراد کوچلو خیلی اذیت میکرد دیگه شایراد به جای عمو عسلی

اش شمعها  رو فوت کرد انقدر تولد دوست داره که نگو انقدر شیطون و 

زرنگ هست که نگو هر موقع شیطونی میکنه و من دعواش می کنم 

میگه عمو عسلی دیگه این بچه هم نقطه ضعف من رو فهمیده و من بهش 

می خندم و دوباره به شیطنتش ادامه میده راستی من نبودم چقدر پست 

گذاشتی وای چقدر عکس بانمک از بچگی ات گذاشته بچگی ات هم مثل 

بزرگی ات دوست داشتنی و خوردنی بودی من عاشق اون عکسی که زبون

ات رو در آوردی با اون عکسی که کت قرمز پوشیده رو خیلی دوست دارم 

رفتم واسه خودم چاپ کردم راستی اون کلیپی که گذاشتی اون بچه های شیرین 

که صحبت می کنند بچه های خواهرات هستن وای چقدر بانمک هستن ای 

جانم امشب هم اون عکسی که گذاشته بودی خیلی با نمک افتادی الهی من 

فدای تو بشم که آنقدر نمکی به آسمون نگاه می کنی انشاءالله خدا کمکت 

کنه برنامه بی نظیری بسازی و خدا هم کمک کنه من رو من هم به تو برسم 

یا ما به هم برسیم الهی آمین به این ماه عزیز