.....................



احسان جونم عزیز دلم تولدت مبارک ۱۰۰۰ ساله شوی جان جانانم

‍ "تو همانی که به قصر دل من سلطانی"
حاکم قلب منی ، خوب خودت می دانی

همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست
تو همانی که در این خاطره ها پنهانی

در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
خط به خط راز مرا از نگهم می خوانی

قلبم از هر نفس تو ضربان می گیرد
همه شب در تپش جان و دلم مهمانی

شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
همه گویند که دیوانه و سرگردانی ...

دگر افزون شده از زخم زبان ، درد دلم
تو همانی که همه درد مرا درمانی

حکم کن ای شه احساس دل عاشق من
حاکم عشقی و این را به یقین می دانی!



:: برچسب‌ها: شعر,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:49 بعد از ظهر


تولدت مبارک یک دلبر تو دل برو تو هستی که تونستی من رو ۱۴ سال پابند خودت کنی خیلی خوشحالم

????♥️????♥️????
چشم زیبای تو آهوی فراوان دارد…
هر که عاشق بشود رو به بیابان دارد…
*♥️*
رقص گاهی به غزل های تو در می ماند…
بلخ تا قونیه صد شاعر پنهان دارد…
*♥️*
هر که با چشم تو درگیر شود می داند…
ماه با چشم تو،عمریست که جریان دارد…
*♥️*
حاضرم جای تو هر روز به دارم بکشند…
عشق صد پنجره انگار به عرفان دارد…
*♥️*
ترسم از گرگ بیابان تنت نیست،ولی
شیر چشمت،هوس خوردن انسان دارد…
*♥️*
سینه ام خانه ی عشق است " بفرما داخل"
عشق گاهی نظری خوب,به مهمان دارد…
*♥️*
بس که شیرین و غزلخوان و شرابیست لبت…
آسمان شوق به باریدن باران دارد…
*♥️*
هر که با عشق در افتد به فنا محکوم است…
هرکه در عشق بیافتد به تو ایمان دارد…

 

????



:: برچسب‌ها: شعر,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:44 بعد از ظهر


تولدت مبارک صدف زندگیم احسان جونم دوستت دارم قربون عکس جدیدت غش کردم

هر زمان می خندی، احساس سعادت می کنم
عاشق   غیری،   من  اعلام   رضایت   می کنم

روزها در فکر تو شبها به یادت دل خوشم
پشت میزم،  در سر کارم، هوایت می کنم

در میان جمع و  در خلوت   ندارد فرق هیچ
آن قدر دل بسته ام، پیوسته یادت می کنم

تا دلت میگیرد و حس می کنم ساکت شدی
از    تمام    مردم    دنیا    شکایت   می کنم

با غمت غمگینم و وقتی تو شادی غرق شوق
عشق من! هرطور باشد رو به راهت می کنم!

ذکر  تسبیحم  خدایا  خوش نگه دارش  مدام
نیستی، من زیر لب بی خود صدایت می کنم

هی انرژی های مثبت را به وردی دور خود
جمع و با فوتی به سوی تو هدایت می کنم

هرکسی دارد نگاهی، سویم عاقل در سفیه
اعتبارم   را   فدای   یک   نگاهت  می کنم

اشک  می بارد ز دردم  باز  می خندم به تو
بد به این دیوانه بازی دارم عادت می کنم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:42 بعد از ظهر


تولدت مبارک با کلی آرزوهای قشنگ فدای قلب پاک ات و مهربونی ث‌گ

????♥️????♥️????

نگیر فاصله از من ، بیا کنارم باش
اسیر فصل خزانم ، بیا بهارم باش

نگو که فرصت دیدار ما میسر نیست
دلیل محکم یک عمر انتظارم باش

چه قدر جای تو در زندگی من خالیست
در این مسیر پر از هیچ ، کوله بارم باش

تمام عمر ، تو دار و ندار من بودی
مرا رها کن از این غم ، طنابِ دارم باش

بیا به عکسِ مزارم سلام کن گاهی
شبیه دسته گلی بر سر مزارم باش

برای دلخوشی ام گریه کن هر از گاهی
برای دلخوشی ام "عشق" ! بی قرارم باش



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:40 بعد از ظهر


تولدت مبارک احسان جونم چه رنگ پیراهن بهت میاد وای بند عینک ات ای جانم من فدات بشم دلم رو بردی حسابی

کوتاه می نویسم

یک 

دو

سه ،

آهای ای عشق ؛

تا پایان جهان 

یک بار 

اما همیشگی 

دوستت دارم.

سهم ِ من از تو عکسی ست که هر صبح دکمه ی پیراهنم را می بندد 

موهایم را شانه می زند 

به چشمانم، صبح بخیر می گوید

و برای قلب ِبیمارم عشق دَم می کند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:37 بعد از ظهر


سلام احسان عزیزم تولدت هزاران بار مبارک قدم ات مبارک الهی من فدای عکس جدیدت بشم دلم برات رفت دلبرکم


خیال مرا میان مرز چشمانت پناه بده
با آغوشت اسیرم ڪن
به استثمار بڪش لبانم را
تن رابه بازوانت
حراج بزن و بند بند دلم را
به صلیب نگاهت آتش بزن
اینجا میان وطن تنم
پرچم چشمانت آزادے ام را
به یغما مے بردهیهات
از نقشه ے خیال دستانت
ڪه تمام جهانم را به یک
هم آغوشیِ نگاهت باختم
هیهات از تو هیهات
تو ملڪه ے قلب منی
و فرقے ندارد
در ڪجاے دنیا زندگے مے ڪنی
ڪافی‌ست
طنین ضربان نگاهت‌
با من‌ باشد
و عشق از دریچه ے چشمانت
به من سلام ڪند
جٰانم آغشته به توست
جانم را از‌ تُـــو لبریز میکنم
من تـو را آنقدر میخواهمَت که
حاضرم جان بدهم فقط : مٰال من شوی
تــــو را میپرستم
تــــو راقسم‌میخورم
تــــو رامیخوانمت‌درهرِ‌لحُظه
رُخت را درِ قَلبـــم قاب کرده ام
ایِ تندیس بهترین تصویردُنیا
تورا عاشقــٰــانه که نه
عاقلانه میخواهم
میشه از وجود قشنگ تو یه خونه ساخت
که تا ابد داخلش آروم گرفت
میشه ازش یه درخت کاشت که تا ابد
ازش سایه گرفت
میشه از وجود قشنگت تشکر کرد
میشه از خالق بابت بوجود آوردنت توي این روز تشکر کرد که
به من خاص ترین فرد زندگیمو داد
بخوام خلاصه بگم تو
یعني واجب‌ترین شرطِ وجود من



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:35 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزترینم شب ات خوش دوستت دارم بوس


جمعه ام دلبر می‌خواست
دو فنجان چای می‌خواست
یا دو فنجان قهوه
ڪنار تووو
یک لبخند ریز گوشہ ی لبت
همینها ڪافی بود تا 
حال دل جمعه ام ڪوک شود
اندکی مکث و بعد دوستت دارم های فراوان
همین است که زل می‌زنم به پنجره
و چای از دهان می‌افتد
ندارم
نبود
که دلگیر شدم
ڪاش
با من بودے
ڪاش اما
با تو بودن حرف است
من بدون تو خیلی ناقصم
بدون تو خیلی غمگینم
بدون تو خیلی عصبیم
بدون تو میخوام کل دنیارو خراب کنم
بدون تو نمیخندم
بدون تو خیلی خستم
بدون تو شیرکاکائو واسم تلخه
بدون تو دنیا واسم معنی نداره
بدون تو دیگه ماه برام پشت ابرا قایم میشه
بدون تو هوا دلگیره
بدون تو نمیشه بمون برام باشه
تعریف من از خوشبختی یعنی
وجود تو توی زندگیم
تعریف من از عشق یعنی
عشقه تو توی رگام جریان داره
تعریف من از زیبایی یعنی
اون دوتا چشمات
تعریف من از بزرگترین دارایی یعنی
قلب کوچولوت بزرگترین دارایی منه
تعریف من از آرامش یعنی
تو توی بغلم باشی و تکون نخوری
تعریف من از قشنگترین آواز یعنی
صدای‌ نفسات‌ از رگ‌گردنم‌ بهم‌ نزدیکتر باشه
هر وقت بهم گفتن :
چقد دوسش داری
مثل آقای فردوسی جواب می دهم
اونقدر که جهانم نیَرزد به یک موی تو
حل می‌شود
شکوهِ غزل در صدای تو
ای هرچه هست
و نیست در عالم فدای تو
هر شب
به روز آمدنت فکر می‌کنم
هر صبح
بی‌قرارترینم برای تو



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 12 / 8

و ساعت 10:30 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم تولدت نزدیکه کاش امسال می نشستی کنارم و از عشق واست می گفتم


تـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـو را هر شب پرسه میزنم
در دل سیاهِ آسمان مرورت میڪنم با پاے ِ پیاده
می‌ڪشانم تو را تا دور دست‌هاے ستاره
نور میڪَیرم از تو ڪـام میڪَیرم از تو ماه من سهم من شو یڪ شب
                جان  می‌ڪَیرم از تو
شبیه تو ڪه اهالے ات را عاشقانه در دلت
حبس ڪرده باشی و خودم را
ڪه به تنهایے اهلِ تو باشم
برایت می‌نویسم
دستانم تشنه‌ی لمس
دستهایت
چشمانم‌ بی‌تاب‌‌ بوسه‌هایت‌
و سمت‌‌ چپ‌ سینه‌ام‌
محتاج عشقت
این واژه‌ها شعری‌‌ست
به وسعت دوست داشتن
کاش این همه سکوت
روی شانه ی تنهایی ام
غروب نمیکرد
تا این همه ناگفته
بر لبهایم
کبود نمی شد
تَمامِ این شَهر را
شَبیه تو میبینَم
نِمیدانَم این مُعجزه اَست
یا شِباهَت
اَما
حِسِ تَلخیست که مُدام تِکرار میشود
تو را امشب
با آبِ چشم
خاطر خاک خورده
و دستهایی عاشق
می سازم
باد می آید
رؤیای سفالی ام
ترک می خورد
دلتنگی
ظریف‌ترین
قتل عام بشر است
بدست
کوتاه ترین شعر جهان نیامد
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست
تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی
????????We 



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 11 / 8

و ساعت 10:38 بعد از ظهر



و من
امتداد شب را به وقت دوست داشتنت
در انحنای بهشت خیال اندامت
جستجو می کنم
و با خیال لمس لبانت چنگ می اندازم
به گیسویت
تا نبض ممنوعه هایت
با حرارت تنم فاش شود به شیوه ی دلبرانه
و به رقص آیند
ای فرشته ی گناهانم
به سرم زده امشب بیقراری هایم را
بسپارم به دست باد
دلتنگی هایم را به آب
و غصه هایم را به آسمان به این امید که باد
حال نزارم را به تو برساند
و آب پاک کند رد هرچه که دلتنگیست
و آسمان به جای تو در آغوشم بگیرد
و بعد کوله بار غم هایم که سبک شد
به اندازه ی یک قرن دلتنگی و بیداری بخوابم
از من دلتنگ تر
گنجشکی ست که هر صبح
جدا از بقیه می نشیند پشت پنجره زل می زند به من یا جای ِخالی ِتو نمی دانم اما هرگز
نمی خواند
حال و هواے ِ
آبان ماه حال و هواے
رهڪَـذر‌ے تنهاست
با ڪوله بارے از نرسیدن ها ڪوله بارے به سنڪَینے آه به ناچارے بغض من چه بے رحمانه
این همه دلتنڪَے را به ڪَـردن ِ
عشـق انداخٺه‌ام
یك شب برایت تا سحر
گلپونه‌ها خواندم
تنها به لبخندى مرا ديوانه مى‌دانستی
فرداى آن شب ها نبودی
فهميدم كه معناى
من مانده ام تنهاى تنها را
نمى دانستم
داغ ترین نقطه دنیا
حوالی
مرز خیال اغوش توست
لبانم
دستانم
قطره هاییi که
در وطن تو حل میشوند
دنیایی را میبلعد برمودای تن تو



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 10 / 8

و ساعت 10:23 بعد از ظهر


????????????????
مے نویسمت عاشقانہ
میخوانمت لذت بخش تر از
صداے باران
میبینمت در تمام وجودم
میبوسمت بے بهانہ
میخواهمت بیشتر از همیشه 
میسرایمت با نواے قلبم
جانانم اینها بخاطر
توست ڪہ بگویم
 دوستت دارم
 آغوشت را تنڪَ تر ڪن
حسادت میڪنم
حتی بہ هوایی ڪہ میان من و توست
آغوشت را تنڪَ تر ڪن
بی مرز می‌خواهمت
هر شب به وسعتِ عشقمان
دوستت دارم
برای بوسیدن تو
ماه را پنهان میکنم
خورشید را نوازش میکنم
تا بیدار شود
صدای قناری را میبوسم و
برای دیدنت از پنجره
قول میگیرم و به گلدانش
قولِ آفتاب می دهم
هر صبح به وسعت آغوشت
دوستت دارم
دلبر جان
شعرهایم همه آلوده به عطر آغوش توست
که ماندنی ست و اینسان شب درازا و
به آغوش کشیدنی ست
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‍ من برای دیدنت
مثل زنگ اخر مدرسه ذوق میکنم
مثل بچه ای که مشقاشو نوشته و الان میتونه بره بازی کنه ذوق میکنم
مثل بوی قرمه سبزی مامان ذوق میکنم
مثل دیدن تاب و سرسره ذوق میکنم
مثل زنگ تفریحایی که عدسی و ماکارونی بوفه رو می‌خوردیم ذوق میکنم
مثل گرگم به هوا بازیامون ذوق میکنم
مثل خریدن کتاب و دفتر نو ذوق میکنم
مثل خوردن یخمک توی تابستون ذوق میکنم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 10 / 8

و ساعت 10:23 بعد از ظهر


صدایم کن تا طنین صدایت
نفسگیرم کند
دیوانه‌ام کند
نه اصلا عاشق ترم کند
بگذار از تمام تو که سهم من نیست
تنها خیالت برای من باشد
تا نیمه شب‌ها
وقتی دلتنگی را به آغوش می‌کِشم
با صدای خیال تو آرام شوم
به من بگو!
تَهِ کدام کوچه‌ی بن‌بست ایستاده‌ای دلم آغوش امن می‌خواهد
در حوالیِ خیالَت
در هَمان کوچۂ پاییز
بی تو تَنها بودَم آن روز
زیرِ بارانی غَم انگیز
بی تو بایَد میگذشتَم
از تَبِ آن کوچه تَنها
سَهمِ مَن از تو هَمین بود
با تو هَرگز بی تو رُسوا
عزیزم کمی هم بیا
کمی هم باش
مرا ببین دستت را بگذار روی قلبم کوبش های جنون آمیزش را هجی کن فکر می کردی یک روزی
تکرار اسمت بشود ضربان قلب کسی
برایت می‌نویسم
دستانم تشنه‌ے لمس
دستهایت
چشمانم‌ بی‌تاب‌‌ بوسه‌هایت‌
و سمت‌‌ چپ‌ سینه‌ام‌
محتاج عشقت
این واژه‌ها شعری‌‌ست
به وسعت دوست داشتن
من تورو یه گوشه ی قلبم گذاشتم و مراقبتم
مثل صدفی که مراقب مرواریدشه
قبلا هم بهت گفته بودم تو مروارید منی
آره گفته بودم ولی ندیدی نشنیدی
با وجود همه ی اینا همه ی بدیات
بی معرفتی نکردم و مراقبت بودم و هستم
کاش دوستم داشتی کاش میامدی به دیدنم تا محکم‌ترین
صدف میشدم و تو زیبا ترین مروارید عه ببخشید میدونم مال من نیستی
ولی همین خیالی که ازت باقی مونده
هرچند نا چیز کلی آرومم میکنه
تو واقعی ترین احساسِ من هستی
مگر در زندگی چندبار پیش می آید
که آدم برای دیدنِ کسی که دیوانه وار
دوستش دارد دست و پایش بلرزد مگر چند بار در زندگی چراغ هایِ
خانه دلت به دست های پُر مهرِ
کسی روشن خواهد شد
مگر عشق چیست جز خواستنِ تمام و کمال کسی
من با عشقِ تو تمام این ها را
از سر گذرانده ام باور کن که
تو واقعی ترین احساسِ من هستی
هوای داشتنت
هر شب به سرم می زند
و بغض در گلو نشسته ام
در انتظار یاد زیبای توست
تا در خیالی لطیف
به استقبال من بیاید
ای کاش بودی تا نسیم شادی
از هرم نفس هایت می وزید
دست نوازش بر ثانیه های
پر درد من می کشیدی
و صدای تپش قلب تو
در تمام لحظه هایم
به گوش می رسید



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 8 / 8

و ساعت 11:7 بعد از ظهر


احسان جونم یک هفته پیش خوابت رو دیدم که نامزد کرده بودی وقتی بلند شدم کلی گریه کردم تو مال خودمی فقط

بیکل خیلی زیبا برای محبوبش مینویسه و میگه:
«چون دوستت می‌دارم؛ مجبور نیستی آن‌گونه که روز آشنایی‌مان بودی باقی بمانی.
چون دوستت می‌دارم؛ مجبور نیستی خود را محدود کنی به تصویری که از تو زنده مانده در من!
چون دوستت می‌دارم؛ می‌توانی در خودت ببالی چیزهای جدیدی کشف کنی، در وجودت می‌توانی دگرگون شده، بشکفی، تازه شوی!
چون دوستت می‌دارم؛می‌توانی آنچه هستی باقی بمانی و آنچه نیستی شوی..!»
به نظرم این قشنگ ترین نوع گفتن دوستت دارمه



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 8 / 8

و ساعت 6:27 قبل از ظهر


سلام احسان جون جونی حالت چطوره آقا یراحی حالشون خوبه آزمایش بروند خونشون رو چک کنند حتما


امیدوارم
به خیال لبخندِ تو که هر صبح بر لبهایم می نشیند
به برقِ چشم های تو
که هر روز چراغ ِ روشن ِ سقفِ دنیای من است
و به مهربانی ات
که گرمی نفس است و دلگرمی ِ قلب
خیال تو هست
چه خوب است که خیالت هست و هر بار پلک می گشایم
امیدواری را چون عطر نان تازه
در سفره ی دلم میگذاری
و من هنوز امیدوارم
جای ساعت
صدای تو هر صبح
بیدارم می کند هراسی از چرخش عقربه ها نیست
بگذار صدای تو
مُدام
زنگ بزند
میخواهم به بند بکشانمت
تو رابا تمام زیباییت
میخواهم تو راحبس کنم درون اغوشم
تا جز صدای نفسهایمان حرفی نباشد
بمن بگو چه ارامشی دردستان توست
که اینچنین مجذویم میکنی
برمن بپیچان خودت را همچون نیلوفرے  برشاخسار بیدمجنون
بر من بپیچان خویش،را و چون شعله اے سوزان
مرا در حریر گرم خیال تنت اب کن
????تو مثل طعم نیمرو و بربری اول صبح
کوبیده و سنگک زیرش
چایی نبات داغ قبل طلوع خورشید
اولین فنجون قهوه‌ در روز
ترشی بندری
هندونه‌ی خنک
دلمه‌ی برگ مو
دوغ آبعلی
قرمه سبزی و پیاز
پنیر لیقوان و گردو
گوجه سبز و بلال
زرشک پلو با مرغ
پیتزا
ساندویچ تنوری با قارچ و پنیر
لازانیا با سس اضافه
بامیه های ماه رمضون
و بال تند کبابی
خوردنی هستی دلبر جان
هر چه
دورتر می شوی
من عاشق تر میشوم
و هر چه نزدیک تر می آیی
بی تاب تر می شوم گویی عاشق که باشی
دور یا نزدیک
فرقی ندارد
حتی اندک یاد تو
کافیست
برای بی تاب شدن????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 8 / 8

و ساعت 6:26 قبل از ظهر


فانوس خیالت را
بر ایوان خاطره ها آویخته ام
ودر هجوم این شبهای دلتنگی
برگ به برگ دفتر انتظار را
در آتش اشتیاق دیدارت می سوزانم
صفحه به صفحه ی تقویم میگذرد
فصلهای نبودنت
به خزان میفتم
در تابستانِ وجودم میسوزم
بارانِ بهاری
بر شیشه ی انتظارم میڪوبد
و اما زمسـتانش
نفسـگیر است
نگاهـم سـرد
آهـم سـوز
پایـم سسـت
و قلبــم
عشق را باید دید
در چهچه های چکاوکی تنها
روی شاخه های خشک خرمالو
در قطره های شبنم نشسته
بر گلبرگهای شمعدانی
و دستم از دستانت کوتاه است
حتی با واژه هایی که خود می نگارم
اما تو باز هم با من
برای من بمان مباداکه دست کسی به تو برسد
باید احساسمان را که
در کوچه های بی نشان
گم شده است پیدا کنیم
و گره بزنیم عاشقانه هایمان را
به نخ بادبادک آرزوهایمان
و هوای داشتنت
هر شب به سرم می زند
و بغض در گلو نشسته ام
در انتظار یاد زیبای توست
تا در خیالی لطیف
به استقبال من بیاید
ای کاش بودی تا نسیم شادی
از هرم نفس هایت می وزید
دست نوازش بر ثانیه های
پر درد من می کشیدی
و صدای تپش قلب تو
در تمام لحظه هایم
به گوش می رسید
????عشق یعنی با یکی یکجا تماشایی شوی
عاشقش باشی برایش دختر رویایی شوی
راه رویایی شدن اینست که شیدایی کنی
بی شراب و باده ها درگیر شیدایی شوی
عشق یعنی با دو دستت موی او را شانه کن
عشق یعنی با رخش درگیر زیبایی شوی
گر که آتش زد به تو با آن رخ زیبای خود
باکی از آتش نداری و اهورایی شوی
جاده اش گر سخت و ناهموار و پر خنجر شده
بی مهابا در رهش باشی و بودایی شوی
بوی عطرش را اگر هرجا شنیدی هر زمان
کور و کر باشی و پر از حس بویایی شوی
یا که او یا هیچکس دیگر که اینست عاشقی
او اگر هم شد جدا پا سوز تنهایی????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 6 / 8

و ساعت 11:53 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم ۸ روز تولدت هست پیشاپیش تولدت مبارک عزیز جانم


چقدر من دیدنت را دوست دارم در خواب
در غروب
در همیشه‌یِ هر جا
هرجایی که بِتوان تو را دید
صدا کرد
و از انعکاس نامت
کیف کرد
چقدر من
دیدن تو را دوست دارم
باز منم و شبهایی به رنگ پاییز
و یک پنجره رو به دلتنگی
با دو فنجان چای روی میز
منم و جرعه جرعه شعر فروغ
و بغضی که رسوب کرده در گلو
و خیالی از خالی لبریز
دست هایی منجمد از تنهایی
با نگاهی که چسبیده به
صندلی خالی آن سر میز
منم و باز پر حرفی سکوت
سری که نشسته بر شانه تنهایی
و دو فنجان چای سرد روی میز
باز من و این دل همیشه تنگ
و دلتنگی های شبهای پاییز

????شب بخیر ای ردپای گمشده در صض ها
سایه ی رویای عشق افتاده بر محراب ها
شب بخیر ای آخرین خُنیاگر تصنیف شب
خنده هایت برده طاقت از دل بی تاب ها
شب بخیر ای تابش لبخند جان افزای عشق
غمزه ی نازت گره خورده به اسطرلاب ها
شب خوش ای شیرین ترین پرواز صفر عاشقی
در سماع واژه ها با زخمه ی مضراب ها
ای صدای رهگذر در انتظار پنجره
ای طلوع شعر من در خنده ی مهتاب ها
دلخوشی هایم شده ، دیدار قاب عکس تو
شب بخیر ای شهرزاد قصه گوی خواب ها
عطر تو پیچیده در تنهایی یاس خیال
شب بخیر آبی ترین نیلوفر تالابه



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 6 / 8

و ساعت 11:53 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم آقای یراحی خوبند تشت خون شان و


‍بیا شاعرانہ عاشقے ڪنیم
شعـر از من
نڪَاه از تو
واژه از من
عشق از تو
ردیف این همہ احساس با من
هواے ناب ِ ڪَل‌بوتہ‌هاے یاس باتو
راستے هرڪجا ڪم آوردے
صدایم ڪن این عطر باران
واے باتو
کنارم نیستی
نه ک دلتنگ نباشم نه اما تو را نزدیک مے خواهم
به من مثلِ لباسِ تنگ چسبیده به تن مثلِ جریانِ خون در رگ مثلِ نفسِ گرم بر لب مثلِ قلبِ تپنده در بدن آرے من تو را آغوش در آغوش جان بر جان نفس نفس نزدیک
مے خواهمت
نفسم بند می‌آید امشب
حوصله ے صبرم سر آمدە است
شب‌هاے زیادے به امید
دوستت‌دارم هایت تا صبح
نخوابیدم حواست باشد
صدایت
نبض نفسم شدە است
جمعه هایِ بی تو صندلیِ داغِ همیشگی پنجره یِ سردِ انتظار چشم به کوچه یِ باران خورده دست هایِ سردِ گره شده به هم و آغوشی گرم برای استقبالِ آمدنت تا همیشه باز عطرِ تو در همین حوالی ست تو می آئی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 4 / 8

و ساعت 10:12 بعد از ظهر



فصلِ پاییز است و دل تنگ است و من جا مانده ام 
در حصارِ عاشقیها من چه تنها مانده ام
زیرِ بارانِ خزان با خش خشِ برگِ درخت
گوییا اینجا فقط من زار و شیدا مانده ام
بس که چشمانم به در, گوشم به آوای تو بود
این چنین بی تابم و در فکر و  سودا مانده ام
در کویرِ عاشقی در پهنه‌ی خشکِ دلم
لیک با اشک دو چشمم بِینِ دریا مانده ام
شب سحر شد, خواب در چشمِ تَرَم هرگز نشد
در میانِ موجِ غم با فکرِ فردا مانده ام
کاش می آمد رفیقِ سبزه و یارِ ِچمن 
تا ببیند من چه پیرم یا که برنا مانده ام
برای رها کردنت دیر است
تو ریشه کرده ای در من
مثل دانه ای
بر دلِ خاک
مثل کوهی بر بستر زمین
مثل ابری بر فراز آسمان
دیگر نمیتوانم رهایت کنم
حتی اگر
گوشه ای از قلبم
برای همیشه خالی
بیا درڪنار هم
درس عشق بخوانیم
تــو مـرا در قلبت حفظ ڪن
و مـــن
روے هر چه غیر از تــو را
خط می ڪشم
بیا که عشق را هر
روز و شب دوره ڪنیم
لحـــظه هـــایی ناب دارم با تو و شیـــدا دلت
عـــاشقـــی ها کـــرده قلب بیقـــرارم بــــا دلت
جــان ناقــابل فــدایت می کــنم در راه عشق
یک نفـــس باید بمـــیرم در رسیــــدن تا دلت
روز و شب در کوی عشقت می زند پر پر دلم
می شنــــاســــد این دل سرگشـــته را آیا دلت
دل که نه!دریای احساس است و عشق و معرفت
شـــور و شوقی کــرده برپا باز هم اینجا دلت
از دل و احساس تو سرمست و شیدا می شوم
می دلت ساغر دلت میخانه و ماوا دلت
می رســـاند عاقبت ما را به رویای وصـــال
خوب می دانـــد مسیــــر آرزوهــــــا را دلت
????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 8

و ساعت 10:30 بعد از ظهر


به نام نامی ؏شـق
به نام جنون
به نام باران
و بوے خوش سیب
اڪَـر بارها و بارها بِرانی ام
دوباره به تو برمی ڪَـردم برمی ڪَـردم به تو و بیشتر از قبل دوستت خواهم داشت



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 2 / 8

و ساعت 10:40 بعد از ظهر


موهایت بارانِ من کفِ دستانت بالینِ من بازویت پلِ من چشمانت دریایِ من انتظارت عمرِ من حضورت تولدِ من و نبودنت ‌از دست رفتنم بود

من از شبایی که مجبور میشم صورتمو تو بالش فرو کنم تا کسی صدای گریه‌مو نشنوه

از شبایی که مجبور میشم خودمو بزنم به خواب

تا کسی قرمزی چشامو نبینه

از شبایی که حس میکنم آخرین روز عمرمه

متنفرم

دلم ميخواد مغزمو از سرم در بيارم و بزارم جلوم براش يه ليوان چايي بريزم و بگم عزيزمن ميشه انقدر به همه چيز فكر نكني ميشه بيخيال شي و انقدر من و خودتو اذيت نكني چون واقعا داري بفنام ميدی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 2 / 8

و ساعت 10:38 بعد از ظهر


باز هم شَب است
و در لابه لایَ پرسه زدن هایم
هوایَم پُر از عطرِِ تلخِ تَنَت
در سَرَم خیالِ بودَنت
آرامِشَم را که نه اما
به یک باره هجومِ لمسِ
دست هایَت
همچو گردبادی می‌پیچد
دورِ اندامَم
می کشاندم تا هُرمِ نفس هایَت
غرق می نشاندم بَر عُمقِ جانَت شب است و در من تنها
پَر می زند خواستَنت
مرا میان مرز چشمانت پناه بده
با آغوشت اسیرم ڪن
به استثمار بڪش لبانم را
تن رابه بازوانت
حراج بزن و بند بند دلم را
به صلیب نگاهت آتش بزن
اینجا میان وطن تنم
پرچم چشمانت آزادے ام را
به یغما مے بردهیهات
از نقشه ے دستانت
ڪه تمام جهانم را به یک
هم آغوشیِ نگاهت باختم
هیهات از تو هیهات
راهش این نیست
اگر میخواهي دوستت بدارم
کافیست مهربان باشي
و اما اگر میخواهي دوست ترت بدارم
باید مهرباني ات را به زبان بیاوری
مثل یک بوسه
مثل یک لبخند
مثل همین دوستت دارم ها
که باید بگویي
و نمیگویي
گاهی دلم می خواهد
دریا باشی و من جزیره ای کوچک در میان تو
تا با موج های سهمگینت نوازشم کنی
گردا گردم را به محاصره بکشانی
تنگ در آغوشم بگیری بگویی تمام حواسم به توست
به تو دیوانه من
من پاییزم همیشه زیباست باران های وقت و بی وقت دارد
برگ ریزان های عاشقانه
و خنکای دلنشین دارد فقط تنها عیبش یک چیز است پاییز
تــو را ندارد
تو زیبایی زیباترین شعر من سکوتِ طولانیِ عشق رگِ سُرخِ حیات دقیقه هایِ متوالیِ دوست داشتنم تو زیبایی هیچ سطری با تو تمام نمی شود
همه چیز با تو شروع می شود
بند در بند نقطه چین
نقاشی‌ات می کنم به روی بومِ قلبم با قلمویی از جنسِ عشق با اینکه خودم از تبارِ پاییزم ولی تو را بهار می کشم تو را که در برگ ریزانِ دلم
همیشه سبزی سبزینه‌ای جاودان
دنبال دلیل زندگی گشتم در عشق تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد

 

 

 



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 2 / 8

و ساعت 10:37 بعد از ظهر



صبح است
من سرمست از بوسه ی خواب دوشین
پلک می گشایم
غرق می شوم در رویای خیالت
به یاد می آورم چشمانت را
و زیر آفتاب نگاهت
گرم می شوم گرم از عشقی که زمستان را
از قلب احساسم دور می کند
آنگاه کوچ می کنم
به سرزمین نوبرانه های آغوشت
چه زیباست خیال ِداشتنت
دوست داشتنت
حد وسط نداشت
بودَنت را یڪ جور
نبودَنت را جور دیڪَر
اصلا
این قلب خراب شدہ را 
هرطرفی می ڪَذاشتم
دوستت داشت
‌حیف است هوای پایــیزی هدر شود
بیا دست هایت را به من بده
تا باهم در امتداد پاییز
روی زرد و نارنجی برگ ها قدم بزنیم
و همه ی شهر را مبتلا کنیم به عشق
زحمت بارانش با خدا
آمدنش با تو
عاشقی و شعر و غزلَش با من
طعم خوش زندگی میدهد
خنــده های تــــو
عطرش همه جا را برداشته
چقــدر صبــــح
به لـبهایت پاشیده ای
ساعت دنیاے من ڪوڪ است با لب هاے تو
صبح رابیداری
چشم تو تعیین مے ڪند
با نَـفَـسهاى تـــو
صبــح فقط صبـح مے شود
اے بہ فداے نفـست صبح و شام من
تو تنها خواسته ی من
از تمام نداشته های منی
مبادا هدر برم
مبادا هدر بری
اینجا همینجا کنار خودم باش
که اینجا دلی برایت
سخت پرپر می زند
من اگر پادشـاهِ بوُدم
شڪ نڪن لبـایِ طُ
میشُد رنگِ پرچَـم ڪشـورم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 1 / 8

و ساعت 10:17 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم فدات بشم عزیز دلم خوشحال ترینم که ۱۵ آبان تولدت هست کاشکی امسال میامدی

????????????????????
امشب
نبض خیال بوسه هایت قلقلک میدهد
گونه های شب بو را
ضمیر دهانم
معلق میان نفس‌های تو
پنجره،ماه،همه
عطر تو را سر میکشند
کاش در آغوش رویاها
خواب بمانیم تا ابد
پلکهایم طفره میروند
بیداری را
شب
ملودے سڪوت مے نوازد
توتیاے چشمانت را
آویزانند رویاهایم
بر هلال ماه
تا اجابت
دست هایت رویا مے بافم
پَـر و پا قُـرص ایستاده‌ام
سَر دوست داشتنت
ڪوتاه هم نمی‌آیم ڪوتاه آمدن
بهانہ‌ے آدم بزرڪَ‌هاست
دل ِ من
در بازے عشق تو هنوز ڪودڪ است
ڪودڪی لجباز ڪہ
تا مال خود ِ خودش نشوے
دست بردار نیست
خاص دوستت دارم
خواستنی ابدی
از تو سهم دل من همین واژهای عاشقانه است
و چند خط شعر
میخواهم بودنت عطر امنیت بدهد
گاهی بیشتر مواظب احساسم باش
تا از بیم نبودنت نترسم
هر شب
با هجوم خیالت اشک
در چشمانم رژه می رود
و چقدر آرامم میکند دوستت دارمی
که دلم می خواهد بشنوم
تا نترسم و نگریزم
وقت تنگ اسٺ به
یک بوسه مرا دعوت ڪن
           ڪَاهی از عشـق بگو
                  با دل من خلوت ڪن
با دلم راه بیا تا
   من و تو ما بشویم
           وقت تنگ است
              بیا تا ته دنیا برویم
من فال تمام
شبهاے بے تو بودن را
در مردمک چشمانت
دنبال مے ڪنم
فنجان هاے قهوه
ڪه فقط رجز میخوانند
شب
را
برای
عاشقان
از صفر نوشته اند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 1 / 8

و ساعت 10:15 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم شب ات خوش دوستت دارم بهترینم

خیالَت
در تاریک ترین
ساعات شب هم روشن است
عشق را مثل یه احساس فانتزی تصور میکردم
تا اینکه خنده های تو خون من شد
بدون اون ضربان قلب من مشکل شد
خنده های تو هوای من شد
بدون اینکه من نمیتونستم نفس بکشم
بوسه تو آرامش من شد
که بدون اون خوابیدن سخته
تو واقعا ملکه و حکمران احساسات من شدی
عشق خاصيت هاى محال به آدم ها مى دهد
مثلاً تو نگاهت طعم بهار نارنج مى دهد صدايت عطر ياس دارد قدم هايت آواز مى خوانند
عشق همین است
نگاه تُ
صدای تُ
کلام تُ
همین که ذره ای از تُ
می شود تمام من
خوشبختــی یعنی یه نفر باشه
به خاطره تُـــــو ضَــــربان قلبِش
بالا پایین بشه و تُـــــو رو با تموم
وُجــودش بخواد
میدونی‌ خیال داشتنت‌مثلِ‌چیه؟
دقیقا‌مثلِ‌داشتنِ‌همون‌کادویی کِ‌واقعا‌بهش‌نیازداشتی
مثلِ‌اون‌لحظه‌کِ‌اولین‌قطره‌ی بارون‌میخوره‌به‌صورتت
مثلِ‌اولین‌باری‌که‌خانواده‌ات اجازه‌میدن‌تنها‌بری‌بیرون
مثلِ‌خوردن‌بستنی‌بُرجی‌وقتی‌داره‌برف‌ میباره‌و‌دندونات‌از سرما‌میخوره‌به‌هم
دلبر‌داشتنت‌انقدر قشنگه‌کِ‌اگه‌میدونستی دائم‌ازخدامیخواستی‌جای‌من‌باشی
خوش‌به‌حالم‌که‌ عشق ات در وجودم نفس می کشد
کُردا تو اوج ناراحتیِ کسی که
دوسش دارن بهش میگن
دردِ قلبت وَه دَردِیلم یعنی درد قلبت به دردام
یعنی انقدر دوستت دارم که با وجود همه‌ی دردای خودم،
دردای‌ تورو هم به جون میخرم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 30 / 7

و ساعت 9:21 بعد از ظهر


سلام احسان جونی خوبی عزیزم حال آقای یراحی خوب هست خودت خوبی عزیزم مواظب خودت باش عزیز دلم


تو عشق هستى
چرا كه
نفس براى تو كشيدن و
از عشق تو هر روز جوانه زدن
كار هر كسى نيست
كسى چه مى داند
در دلم چه مى گذرد
تو معنى تمام
دوستت دارمهايى
كه تا چشم كار مى كند
تو هستى و تو هستى و
تو
طُ‌دقیـقاً ‌ یه‌چیزی‌ مثـل‌خـ????ـون‌تویِ‌رگـآمو
و‌اون اکـسیژن‌توی‌هر‌دم‌وبـازدَمَمی درست‌نبودنت مثل‌نبودن‌اونـاست پس‌همیشگـیم‌باش که‌زنـدگـ????ـی‌و‌نفـس‌کشیدنم‌
به‌بودنت‌وصـله
عشق من به تو انقدر قشنگه که حتی کنارم نباشی روحم تو رو‌ لمس میکنه و هرثانیه فکرت تو مغزم میپیچه تو حتی از فاصله نزدیک ترینی
عشــق ام بی فلسفه زیباست
تو نخواهی
دلِ من باز تـو را می‌خواهد
دلم برای تو تنگ است و خوب می‌دانی چقدر نیستی و من بی تو ابر بارانی دلم هوای دو فنجان چای و لبخندت دلم هوای تو و یک سکوت طولانی
هیچکس چشماش مثل تو قشنگ نیست
هیچکس مثل تو نمیتونه انقد قشنگ بخنده هیچکس به اندازه ی تو برام دوست داشتنی نیست تو کاری میکنی که
حتی قلبمم لبخند میزنه
تـو گفتی برو
من هم برای اينکـه تو راحت تر باشی
گفتم میروم خيالی نيست
امــا
کيست که بداند بی تو
تنها چيزی که هست خيال توسـت



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 7

و ساعت 10:11 بعد از ظهر


من بیشتر از اینکه صبور باشم حسودم

به چی یا کی خیلی مهم نیست

من به هر اتفاقی که یه سمتش تو باشی

و طرف دیگش خودم نباشم حسودم

من ساعتای زیادی به عکسای تو خیره میشم

و به آدمایی نگاه میکنم که چقدر شبیه من نیستن

به لبایی که تو رو صدا میزنن

به گوشایی که از تو میشنون

به چشمایی که تو رو میبینن

و به این فکر  میکنم که چقدر آرزو داشتم

تا همه اونا من بودم

آدما مرگ مشخصی دارن که حتما ازش بی خبرن اما من مطمئنم از حسادت دق میکنم :)



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 27 / 7

و ساعت 10:46 بعد از ظهر


????
اینجا
نزدیڪ همین تنفس بی‌خواب
تو را طورے
نزدیڪ به لمس هوا حس می‌ڪنم ڪه گنجشک تشنه
عطر باران را
بگو چگونه
دشتِ گلپونه‌های آغوشت را
پروانه وار در آغوش بگیرم که هر شب دمِ گوشم آهسته بگویی
دیوانه من تو را
بی رحمانه من تو را
عاشقانه من تو را
آغوش به آغوش من تو را
دلهره به دلهره من تو را
بوسه به بوسه من تو را
دیوانه وار دوستت دارم
بہ جان میخوانمت
بہ دل مینشانمت
بہ عشق میدانمت
بہ غزل میسُرایمت
بہ ماہ میپندارمت
بہ مهر میجویمت
آرے من تو را دوست دارم با تمامِ نابودی‌هایم
عاشقانه‌هاےِ خامم میوه‌هاےِ نارسیده‌اے هستند
ڪه پاییز را براے
به اغوش ڪشیدنت
بهانه میڪنند عشق نه فصل دارد و نه تاریخ انقضا
دنبال فصلها نیستم
عشق عشق است
و تو مدرن ترین
عاشقانــه ے من مے شوی وقتے هر شب و هر شب
بعداز ساعت بے قرارے آغوشم را
پیراهن به پیراهن
طبق سلیقه ے خودم به تن میڪنی
بہ چشمانت بڪَو
بہ من خیره نشوند
چشم‌هایت شروع یڪ جنڪَ است
یڪ جنڪَ تمام عیار با ڪمترین تلفات
تنها یڪ ڪشتہ دل من



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 27 / 7

و ساعت 10:45 بعد از ظهر



تو را به رسم خویش دوستت دارم
آرام و سربزیر و فروتن
چو بیدی مجنون
که بادهای آوار را
تو را به رسم خویش دوستت دارم
صبور و گرم و صمیمی
چو خورشید صبحگاهی
که نرمینه ی سحر را
اجازه ات را از آسمان گرفته ام
عوضِ ستاره ی نداشته ام
امشب دیوانه ی انحصاری ات باشم
ماه جان
ابر که سهل است
اصلاً پشت خدا قایم شو
جفتتان را خواهم بوسید
من عشق را تدريس میکنم
در هر صبح تو را از برخواهم کرد
وقتی گنجشکان
سر و صدا به راه می اندازند
و من در نگاهم
به نقطه ی اتّصال نگاهت
دوست داشتنت را فرياد می زنم
گاهی بی تو
آنچنان بی توام
که دلم میخواهد
کوچه را خیابان را
اصلاً تک تک ِجاده های
با تو بودن رااز هر چار گوشه ی
جهان تا کنم و تو را آنچنان در کنارِ
بقچه ی دلتنگی هایـم عاشقانه در آغوش بگیرم
که نه از من بی تو بودنیِ باقی بماند
و نه از تو نبودنی باقی بماند
قطعا چیزی از قلبت نوشیده ام
یا خیال عطر تنت را بوییده ام که دلم مدام بهانه تو می گیرد
و بی قرار است
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌????یڪ بوسه
ز لبهاے تو در خواب ڪَرفتم
ڪَویی ڪه ڪَل
از چشمه مهتاب ڪَرفتم
هرڪَز نتوانی
ڪه ز من دور بمانی
چون در دل خود
عڪس تو را قاب گرفته ام



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 27 / 7

و ساعت 1:12 قبل از ظهر


نگاهت را جمع کردم
درون شیشه عطری
گاهی به خود میزنم از فرط دلتنگی
هرجا میروم همه می فهمند
روزی روزگاری
تو نگاهم کردی
‏کاش برمیگشتی سمت من نگاهت کنم
دلم برای چشم هایت تنگ شده
بی تاب توام
بگو که دوستم داری
مانند آن گنجشک جا مانده می لرزم
ایوان جای من نیست
مرا در آغوش بگیر
بال هایم گرم می شوند
کمی تو باشی که بد نمی شود
این پرنده لانه اش را گم کرده
بگذار دوباره در چشم هایت آشیان کنم
می شود در همین لحظه
از راه برسی و
جوری مرا در آغوش بگیری
که حتی عقربه ها هم
جرات نکنند
از این لحظه عبور کنند و من به اندازه ی تمام روزهای
نبودنت تو را ببوسم و
در این زمانِ متوقف سال ها در آغوشت زندگی کنم بی ترس فردا ها
ســرت را
بر بــازوانم بگذار
تنـت را هم در کنار دلـم
میان آغوش خیالم
نفـس بکش تمام ترس و خستگیم از شب
تمام می شود
اگر
حتی
در آغوشِ خیالم خفته باشی
‍ ‍ تو منو ياد يه آهنگی ميندازی كه تاحالا گوشش ندادم ياد تيشرتی كه خيلی دوسش دارم ولی تاحالا تنم نكردم ياد اون رنگ مویی كه خيلی باهاش حال ميكردم ولي هيچوقت رو موهام نبود
تو منو ياد همه چيزای خوبی ميندازی كه خيلی وقته تو زندگيم گمشون كردم
مراقب خودت باش تو تمام امید و عشق مرا با خودت داری



:: برچسب‌ها: دلنپشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 27 / 7

و ساعت 1:12 قبل از ظهر


احسان جونم حتما بگو صبح آقای یراحی آزمایش کلی بدهند و حتما خون شون چک شود تو زندان چکار کردند

؏شق را آرزو ڪردم و ٺو مستجاب شدی خدا به من بھترینه دنیاشـو هدیه داده
و من با تمامِ وجودم تا دنیا دنیاست
؏ـاشقتم دیـدن خوشحالیـت همه
چیزیه که آرزوشو دارم امیدوارم
کلی اتّفاقای خوب برات رقم بخوره
خوشحالم که عشق تو درون قلبم هست و خیالت رو دارمت و میخوام که بیایی و کنارم تا ابد 
بمونــے برام همیشگیم و در آخـر خیلی مراقب خودت باش ؏شقم من
از ٺــو فقط یدونـه دارم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 25 / 7

و ساعت 9:38 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم خدا رو شکر که آقای یراحی آزاد شد قدر یک دنیا خوشحالم قربونت برم تلاش کردی

تاثیر بعضیا توزندگی آدما بیشتراز یه اسمه حضورشون اونقد زیاده که یه روز به خودت میای و میبینی همه فکر و ذهنت شده یه نفر
شایداون یه نفر هیچوقت نفهمه که باعث چه اتفاقی تو زندگیت شده اما تومیدونی که توی همه ی لحظه های زندگیت به اون پناه بردی.همیشه یه نفر هست که شنیدن صداش مثل گوش دادن به یه آهنگ میتونه آرومت کنه برای من تو همون یه نفری ‌ ‌ ‌ ‌
اگه خدا به حکم حکمتش چیزایی رو ازمن گرفت درعوض مهر تورو تودلم یجوری قرار داد که براش حدتصوری قائل نیستم بخاطر نعمتی مثل تو از خدا ممنونم خیلی خوبه که عشق تو رو تو قلب و روحم دارم 



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 25 / 7

و ساعت 9:27 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 465
بازدید دیروز : 217
بازدید هفته : 1727
بازدید ماه : 22649
بازدید کل : 769279
تعداد مطالب : 24266
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستاره امید

<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................